دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

خواب نور و سلام و بوسه

چقدر خوب است
که ما هم یاد گرفته‌ایم
گاه برای ناآشناترین اهل هرکجا حتی
خواب نور و سلام و بوسه می‌بینیم ،
گاه به یک جاهایی می‌رویم
یک دره‌های دوری از پسین و ستاره ،
از آواز نور و سایه‌روشن ریگ ،
و می‌نشینیم لب آب
لب آب را می‌بوسیم
ریحان می‌چینیم
ترانه می‌خوانیم
و بی‌اعتناء به فهم فاصله
دهان به دهان دورترین رویاها
بوی خوش روشنایی روز را می‌شنویم
باید حرف بزنیم
گفت و گو کنیم
زندگی را دوست بداریم
و بی‌ترس و انتظار ... اندکی عاشقی کنیم .
ما از هوای نشستن و تسلیم باد و خواب شب
خوشمان نمی‌آید
ما دلمان اصلا با سلوک بی‌مورد مرگ
آشنا نبوده، نیست، نخواهد بود.
چقدر این دوست‌داشتن‌های بی‌دلیل ... خوب است
مثل همین باران بی‌سوال که هی می‌بارد
که هی اتفاقا آرام و شمرده‌شمرده می‌بارد .
شاعر شدیم که این همه خوشبختیم
خوشبختیم که این همه شاعریم .
آفرینش ... آواز خداوند است که ما می‌خوانیمش
ما را ماه می‌خوانند که می‌رویم برای گلدان تشنه آب می‌آوریم
برای خانه ... چراغ، و برای شما
فرصتی تا فهم هرچه هست
مثل باران خوب است که نمی‌پرسد اینجا
این پیاله‌های خالی از کدام شماست
این بوته‌ی چشم‌به‌راه آب را چه می‌نامند
یا اختلاف قدیمی شب و چراغ و ستاره چیست .
ما نام‌های مختلفی داریم
نام‌های همه‌ی ما
از یک خط عجیب مشترک آمده‌اند
شباهت همه‌ی چهره‌ها
به نخستین خواب آسمان نزدیک است
و ما در نهایت نور و تبسم و بوسه
به رویای خاک باز خواهیم گشت .
حالا که فرصت فهم علاقه این همه اندک است
باید یاد بگیریم
که بی‌اعتنا به هرچه که هست
با خواب عیش و بوی دوست و دوای آینه یکی شویم
زحمت اسم و استعاره را جوری رها کنیم
از آب و آفتاب سخن بگوئیم
و برهنه‌تر باور کنیم که عشق، که ماه، که زندگی ...!
به خدا فرصت فرارفتن از پیچ همین کوچه هم کم است
باید به یک جاهایی برویم
یک دره‌های دوری
پسین و ستاره را می‌گویم
آواز نور و سایه‌روشن ریگ ...
چقدر دیدن آب وُ
عطر این همه ریحان خوب است ! 


"سیدعلی صالحی"

تو سیب سرخ نیازی و دستِ من نارَس

Image result for ‫دلم گرفته برای دوباره دیدنِ تو‬‎
دلم گرفته برای دوباره دیدنِ تو

برای بوسه زدن موقعِ رسیدنِ تو


دلم گرفته برای صدای دلچسبت

برای مست شدن لحظه ی شنیدنِ تو


پرنده های سراسیمه می شوندآرام

دُرُست وقتِ عزیزِ نَفس کشیدنِ تو


چه اتفاقِ قشنگی ست عاشقی کردن

میان بِرکه ی آرامِ آرمیدنِ تو !


چه آهوانه می گُذری ای پلنگِ آبی پوش

پُر است دستِ من از حسرتِ رمیدنِ تو


تو سیب سرخ نیازی و دستِ من نارَس !

بگو چگونه شبی می رسم به چیدنِ تو؟!


"یدالله گودرزی"

هر کسی را به تو این میل نباشد که مرا

Image result for ‫هر کسی را به تو این میل نباشد که مرا‬‎

آن نه زلف است و بناگوش که روز است و شب است

وان نه بالای صنوبر که درخت رطب است

نه دهانیست که در وهم سخندان آید

مگر اندر سخن آیی و بداند که لب است

آتش روی تو زین گونه که در خلق گرفت

عجب از سوختگی نیست که خامی عجب است

آدمی نیست که عاشق نشود وقت بهار

هر گیاهی که به نوروز نجنبد حطب است

جنبش سرو تو پنداری کز باد صباست

نه که از نالهٔ مرغان چمن در طرب است

هر کسی را به تو این میل نباشد که مرا

کآفتابی تو و کوتاه نظر مرغ شب است

خواهم اندر طلبت عمر به پایان آورد

گر چه راهم نه به اندازهٔ پای طلب است

هر قضایی سببی دارد و من در غم دوست

اجلم می‌کشد و درد فراقش سبب است

سخن خویش به بیگانه نمی‌یارم گفت

گله از دوست به دشمن نه طریق ادب است

لیکن این حال محال است که پنهان ماند

تو زره می‌دری و پرده سعدی قصب است

عشق همین است

عکس‌های عاشقانه
عشق همین است
همین که یک ذره از تو
میشود تمام من

همیشه باد بقا و سلامت بُت ما



Image result for ‫گل سوری‬‎

همیشه باد بقا و سلامت بُت ما

که از وصالش ما را سلامت است و بقا

بتی که عارض او هست چون‌ گل سوری

کشیده بر گل سوری‌اش عنبر سارا

ز بهر لعل شکربار او همی بارند

ز چشم خویش گهر عاشقان ناپروا

شکرفروش به شهر اندرون چنین باید

که مردمان شَکَرش را گهر دهند بها


شاعر: امیرمعزی