دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

به انتظار نبودی، ز انتظار چه دانی؟

عکس نوشته شعر به انتظار نبودی ز انتظار چه دانی؟ برای پروفایل

به انتظار نبودی، ز انتظار چه دانی؟

تو بی قراری دل های بی قرار، چه دانی؟


نه عاشقی که بسوزی، نه بیدلی که بسازی

تو مست بادۀ نازی، از این دو کار، چه دانی؟


هنوز غنچۀ نشکفته ای به باغ وجودی

تو روزگار گلی را که گشته خوار چه دانی؟


تو چون شکوفه خندان و من چو ابر بهاران

تو از گریستن ابر نو بهار چه دانی؟


چو روزگار به کام تو لحظه لحظه گذشته

ز نامرادی عشاق روزگار چه دانی؟


درون سینه نهانت کنم ز دیدۀ مردم

تو قدر این صدف ای دُرّ شاهوار، چه دانی؟


تو سربلند غروری و من خمیده قد از غم

ز بید این چمن ای سرو با وقار! چه دانی؟


تو خود عنان کش عقلی و دل به کس نسپاری

ز من که نیست ز خود هیچم اختیار، چه دانی؟

 

"رحیم معینی‌کرمانشاهی"

تا درودی دیگر دو صد بدرود...

Vesal/وصال - دل تو اولین روز بهار دل من آخرین جمعه سال و چه دورند و چه  نزدیک به هم ! . . . | Facebook

دل تو اولین روز بهار،

دل من آخرین

 جمعه سال

و

چه دورند

و چه نزدیک به هم

بخت بازآید از آن در که یکی چون تو درآید

سعدی » بخت بازآید از آن در که یکی چون تو درآید
بخت بازآید از آن در که یکی چون  تو درآید
روی میمون تو دیدن در دولت بگشاید

صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را
تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید

این لطافت که تو داری همه دل ها بفریبد
وین بشاشت که تو داری همه غم ها بزداید

رشکم از پیرهن آید که در آغوش تو خسبد
زهرم از غالیه آید که بر اندام تو ساید

نیشکر با همه شیرینی اگر لب بگشایی
پیش نطق شکرینت چو نی انگشت بخاید

گر مرا هیچ نباشد نه به دنیا نه به عقبی
چون تو دارم همه دارم دگرم هیچ نباید

دل به سختی بنهادم پس از آن دل به تو دادم
هر که از دوست تحمل نکند عهد نپاید

با همه خلق نمودم خم ابرو که تو داری
ماه نو هر که ببیند به همه کس بنماید

گر حلالست که خون همه عالم تو بریزی
آن که روی از همه عالم به تو آورد نشاید

چشم عاشق نتوان دوخت که معشوق نبیند
پای بلبل نتوان بست که بر گل نسراید

سعدیا دیدن زیبا نه حرامست ولیکن
نظری گر بربایی دلت از کف برباید

این که تو داری قیامتست نه قامت

لاکولور روژ - این که تو داری قیامتست نه قامت سعدی... | Facebook

این که تو داری قیامتست نه قامت

وین نه تبسم که معجزست و کرامت


هر که تماشای روی چون قمرت کرد

سینه سپر کرد پیش تیر ملامت


هر شب و روزی که بی تو می‌رود از عمر

بر نفسی می‌رود هزار ندامت


عمر نبود آن چه غافل از تو نشستم

باقی عمر ایستاده‌ام به غرامت


سرو خرامان چو قد معتدلت نیست

آن همه وصفش که می‌کنند به قامت


چشم مسافر که بر جمال تو افتاد

عزم رحیلش بدل شود به اقامت


اهل فریقین در تو خیره بمانند

گر بروی در حسابگاه قیامت


این همه سختی و نامرادی سعدی

چون تو پسندی سعادتست و سلامت

گنجشک کوچک من باش

گنجشک کوچک من باش - عکس ویسگون
به تو گفتم: «گنجشک کوچک من باش
تا در بهار تو من درختی پرشکوفه شوم».
و برف آب شد، شکوفه رقصید، آفتاب درآمد.
من به خوبی ها نگاه کردم و عوض شدم
من به خوبی ها نگاه کردم
چرا که تو خوبی و این همه اقرارهاست،

بزرگ ترین اقرارهاست.
من به اقرارهایم نگاه کردم
سال بد رفت و من زنده شدم
تو لبخندی زدی و من برخاستم
دلم می خواهد خوب باشم
دلم می خواهد تو باشم و

برای همین راست می گویم
نگاه کن
با من بمان...


"احمد شاملو"