دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

هنوز اگر تو بیایی ، دوباره می شوم آغاز

عکس پروفایل عاشقانه هنوز اگر تو بیایی دوباره می شوم آغاز | پروفایل گرام

نشد دوباره تو را با کلام عشق بنامم

نشد ، نشد ، نشد ای نامت اعتبار کلامم !


چه راه دور و درازی ، چه راه دور و درازی

که خواب هم نرسانده به سایه ی تو سلامم


تو آفتاب خطِ استوا و من شب قطبی

تو از سلاله ی نوری ، من از تبارِ ظلامم


وساطتی کن و زلفت ، بگو بخواندم ای دوست !

به نیم جرعه نسیم ، این نسیم بی تو حرامم !


به راه قافله های نسیم ، چلّه نشستم

مگر شمیمی از آن پیرهن رسد به مشامم


شرابخانه ی حیرانیِ همیشه ! الا تو !

نشد که بی تو کسی بشکند خمار مدامم


هنوز اگر تو و خورشید و گل به صف بنشینید

به جز تو دل نگراید به سوی هیچ کدامم


هنوز اگر تو بیایی ، دوباره می شوم آغاز

اگر چه خسته تر از آفتاب ، بر لب بامم

"حسین منزوی"

روزی می بوسمت...

Mocha on X:

روزی....

می بوسمت!

 بی اجازه!! 

 نازنین! 

 شیرینی دشنامت به کنار....

 رخساره ی برافروخته ات تماشاییست..!!


"سید ابراهیم میری"

رنگ رخساره خبر می‌دهد از حال نهانم

ملت عشق - سخن عشق تو بی آنکه برآید به زبانم رنگ رخساره خبر... | Facebook

سخن عشق تو بی آن که برآید به زبانم

رنگ رخساره خبر می‌دهد از حال نهانم


گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالم

بازگویم که عیان است چه حاجت به بیانم


هیچم از دنیی و عقبی نبرد گوشه خاطر

که به دیدار تو شغل است و فراغ از دو جهانم


گر چنان است که روی من مسکین گدا را

به در غیر ببینی ز در خویش برانم


من در اندیشه آنم که روان بر تو فشانم

نه در اندیشه که خود را ز کمندت برهانم


گر تو شیرین زمانی نظری نیز به من کن

که به دیوانگی از عشق تو فرهاد زمانم


نه مرا طاقت غربت نه تو را خاطر قربت

دل نهادم به صبوری که جز این چاره ندانم


من همان روز بگفتم که طریق تو گرفتم

که به جانان نرسم تا نرسد کار به جانم


درم از دیده چکان است به یاد لب لعلت

نگهی باز به من کن که بسی در بچکانم


سخن از نیمه بریدم که نگه کردم و دیدم

که به پایان رسدم عمر و به پایان نرسانم

"شیخ سعدی"

شاعر شدم! همان کسی که تو را خوب می سرود...

آنقدر از مقابل چشم تو رد شدم - عکس ویسگون
آنقدر از مقابل چشم تو رد شدم
تا عاقبت ستاره شناسی بلد شدم
منظومه ای برابر چشمم گشوده شد
آن شب که از کنار تو آرام رد شدم
گم بودم از نگاه تمام ستارگان
تا اینکه با دو چشم سیاهت رصد شدم
دیدم تو را در آینه و مثل آینه
من هم دچار - از تو چه پنهان- حسد شدم
شاید به حکم جاذبه شاید به جرم عشق
در عمق چشم های تو حبس ابد شدم
شاعر شدم همان که تو را خوب می سرود
مثل کسی که مثل خودش می شود شدم
"محمد سلمانی"

آن‌قدر دیر آمدی تا عاقبت پاییز شد


اعتِرافِ آخَر - آنقدر دیر آمدی تا عاقبت پاییز شد کاسه ی... | Facebook

آنقدر دیر آمدی تا عاقبت پاییز شد

کاسهی صبرم از این دیر آمدن لبریز شد

تیر دیوانه شد و مرداد هم از شهر رفت
از غمت شهریورِ بیچاره حلق آویز شد

مهر با بیمهری و نامهربانی میرسد
مهربانی در نبودت اندک و ناچیز شد

بی تو یک پاییز ابرم، نم نمِ باران کجاست؟
بی تو حتّی فکر باران هم خیال انگیز شد

کاش میشد رفت و گم شد در دل پاییز سرد
بوی باران را تنفّس کرد و عطر آمیز شد

"آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟"
آنقدر دیر آمدی تا عاقبت پاییز شد


"فرهاد شریفی"