دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

مپرس حال مرا! روزگار یارم نیست

Boof بوف - #فاضل_نظری مپرس حال مرا! روزگار یارم نیست... | Facebook

مپرس حال مرا! روزگار یارم نیست

جهنمی شده ام، هیچ کس کنارم نیست

نهال بودم و در حسرت بهار! ولی
درخت می شوم و شوق برگ و بارم نیست

به این نتیجه رسیدم که سجده کردن من
 به جز مبارزه با آفریدگارم نیست

مرا ز عشق مگویید، عشق گمشده ای است
که هر چه هست ندارم! که هر چه دارم نیست

شبی به لطف بیا بر مزار من، شاید
بِرویَد آن گل سرخی که بر مزارم نیست


"فاضل نظری"

نظرات 2 + ارسال نظر
عشق بے ثمر شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1400 ساعت 12:20 ب.ظ http://love-barren.blogfa.com

می خواستم که نثر ... ٬ به شعری بدل شدی
می خواستم سپید بگویـــــــم ٬ غــــزل شدی

زنبور شد غزل ٬ به لبت پر کشید و بعد
آمد نشست روی لبانم ٬ عسل شدی

کم کم مکیده شد عسل و داغ شد تنم
آنقدر تا کــه ذوب شدم ٬ بعد حل شدی

حالا اگر از آن توام ٬ من بغل شدم
حالا اگر از آن منی ٬ تو بغل شدی

یک لحظه خواستی که به قدرت نمایی ات
کاری کنـی کـــه زنده نباشم ، اجل شدی

پس لا اله واحـــــــدُ کانَ شریک له
مثل پری رسیدی و عزّ وجل شدی

نــــه ٬ لا الـــه الا تــــو ٬ مـــــی پـرستمت
بی شک تویی که باعث کفر از ازل شدی

حالا خدا شدی و به من وعده می دهی
تو هم به آن خدای قدیمی ٬ بدل شدی

شعر از: روح الله ساریجلو

عشق بے ثمر شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1400 ساعت 12:21 ب.ظ http://love-barren.blogfa.com

خدا چه می شد اگر پا به پاش - نه ای کاش
نرفتـــه بودم و آن ســایه باش ـ نه ای کاش

خودش دو مرتبــه با من قــرار فـــردا را
نمی گذاشت که حالا براش ـ نه ای کاش

یکی بـــه من تلفن کرده بود یا می گفت
عمیق زل نزنم در چشاش ـ نه ای کاش

درست لحـــظه برخورد کامیـــــون با او
دویده بودم و خود را به جاش ـ نه ای کاش

خدا مصادره می کرد کامیون ها را
به جرم له شدن آدماش ـ نه ای کاش

فقط دو ثانیه بر ریلــــهای این ساعت
قطار عقربه می شد یواش ـ نه ای کاش

دو تا کبــــوتر مریــــم رهــا نمـی گشتند
به محض وا شدن دکمه هاش ـ نه ای کاش

نمرده بود زن و این چنین نمی ماندند
در انتظار قدم کفشهاش ـ نه ای کاش

درون خانه قدم میزد و غذا می پخت
کنار شیطنت بچه هاش ـ نه ای کاش

دلـــم دچــــار نمی شد به آه نه ای وای!
غزل دچار نمی شد به کاش نه ای کاش...

شعر از: کورش کیانی قلعه سردی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد