دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

سماور (تقدیم به تو)

این سماور جوش است

پس چرا می‌گفتی

دیگر این خاموش است؟

باز لبخند بزن

قوری قلبت را

زودتر بند بزن

توی آن

مهربانی دَم کن

بعد بگذار که آرام آرام

چایِ تو دم بکشد

شعله‌اش را کم کن

دست‌هایت

سینی نقره‌ی نور

اشک‌هایم

استکان‌های بلور

کاش استکان‌هایم را

توی سینی خودت می‌چیدی

کاشکی اشک مرا می‌دیدی

خنده‌هایت قند است

چای هم آماده است

چای با طعم خدا

بوی آن پیچیده

از دلت تا همه جا

پاشو مهمان عزیز

توی فنجانِ دلم

چایی داغ بریز

کویر

کـاش آسـمان حرف کــویر را می فهمیـد

و اشـک خود را نثـار گـونه های خشـک او میکرد

کـاش واژه حقیـقت آنقـدر با لبـها صمیـمی بود

که بـرای بیـان کردنـش به شهـامت نیـازی نبود 

کـاش دلهـا آنقـدر خالـص بودند که دعاها،

قبل از پایـین آمدن دستها مستجـاب میشد

کـاش شـمع،حقیـقت محبت را در تـقلای بـال پرسـوز پـروانه می دیـد

و او را بـاور می کـرد

کـاش مهتـاب، با کـوچه های تاریـک شب آشـنا تر بود

کـاش بهار آنقـدر مـهربان بود

که داغ را بدسـت خـزان نمی سـپرد

کـاش فـریاد آنقـدر بی صدا بود

که حـرمت سـکوت را نمی شـکست

کـاش در قامـوس غصـه ها، شـکوه لبـخند در معـنی داغ اشـک گـم نمی شد

و ای کاش مرگ معنی عاطفه را می فهمید .

نام تو

وقتی نگاهت

دم از جدایی می زند

به خاطر بیاور که :

عشق با دو هجای صامت پایانیش ،

تنها یک بخش است 

باید ببینمت !

چرا که روی نوار قلبی ام

پیوسته نام تو بود

و پزشک نیز بر آخرین نسخه ام . . .

تو را تجویز کرده است ! ! !

بیا ، تا دیر نشده .

قلب مهربانت مثلثی را می ماند

در دریای عشق

مرا در خود کشیده

برمودای من ! ! !

لبخند می زنیم

به آسمان ،

به هر جایی که امکان دارد ،

به زمین ،

خداوند عاشق ماست

چه سعادتی والا تر از این ؟ ! !

بی قرار...!

وقتی که تنها بهانه دل تنهایم تو هستی چگونه از تو بگذرم ؟

وقتی که اشکهایم برای عشق تو جاری می شود چگونه از تو بگذرم ؟

وقتی دل بیقرارم تنها با تو آرام می گیرد چگونه از تو بگذرم ؟

وقتی که آسمان دلم برای تو و دوری از تو هر دم می بارد چگونه از تو بگذرم ؟

وقتی تنها آرزویم در کنار تو بودن است چگونه از تو بگذرم ؟

وقتی تنها دلخوشی خستگی هایم شنیدن صدایت است چگونه از تو بگذرم ؟

نمی دانی که انتظار دیدارت دل بیقرارم را پیر کرد

نمی دانی که لحظه های بی تو بودن سخت ترین لحظات زندگی ام هستند

نمی دانی که برای رسیدن به لحظه با تو بودن تا کنون تمامی ستاره ها را شمرده ام!

آری من دیوانه ام ، من دیوانه ام و دیوانگی هم عالمی دارد!

ای عشق من ای کاش می توانستم از عشق تو آواره کوی و بیابان شوم

اما چه کنم که حتی آوارگی هم نمی تواند دوای دردم شود!

آری من برای عشق تو گریه می کنم ، گریه می کنم ، گریه می کنم !

آنقدر اشک می ریزم تا شاید خدا جوابم را دهد و نظری بر این بنده حقیر کند

آری عاشقم ، عاشقی دلشکسته و غریب که در حسرت عشق تو پرپر می شود!

اگر عاشقی گناه است پس بدان من گناهکارترین بنده خدا هستم!

از خدا هم...

سیرم از زندگی و از همه کس دلگیرم
آخر از این همه دلگیری و غم می میرم

پرم از رنج و شکستن، ‌دل خوش سیری چند ؟
دیگر از آمد و رفت نفسم هم سیرم

هر که آمد، دل تنهای مرا زخمی کرد
بی سبب نیست که روی از همه کس می گیرم

تلخی زخم زبان و غم بی مهری ها
اینچنین کرده در آیینة هستی پیرم

بس که تنهایم و بی همنفس و بی همراه
روزگاریست که چون سایة بی تصویرم

دلم آنقدر گرفته است، خدا می داند
دیگر از دست دلم هم به خدا دلگیرم!